همایش حکمت امام خمینی
برگزاری هفتمین نشست از سلسله نشستهای تبیین مکتب امام خمینی (س) با عنوان
امام همانند فارابی از فلسفه و حکمت و عرفانش به سمت فقه آمد و نظریه ولایت فقیه او از عرفان و فلسفه ایشان گرفته شده بود. لذا در خط اول کتاب ولایت فقیه می فرماید ولایت فقیه روایت نمی خواهد، بلکه حکمت، عقلانیت و ضرورت و هضم اصل اسلام می خواهد. لذا آنجا فرمود کسی که احکام دین، مقررات اسلام و حکومت اسلامی را فقط تصور کند، بالبداهه تصدیق خواهد کرد که حکومت اسلامی واجب و ضروری است و نیاز به روایت ندارد.
هفتمین نشست از سلسله نشستهای تبیین مکتب امام خمینی(س) با عنوان «حکمت سیاسی امام خمینی(س) » با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر محسن مهاجرنیا در سالن همایش موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) قم برگزار شد. حجت الاسلام والمسلمین محسن مهاجرنیا در این نشست علمی اظهار داشت: ابتدا از رؤسای موسسه برای برگزاری این نشست تشکر میکنم. این موضوع بسیار حائز اهمیت بوده و حقیقتا مغفول واقع شده است. میبایست به صورت جدی مکتب امام خمینی را از اول کار میکردیم. بزرگترین مظهر مکتب امام راحل، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است و این بزرگترین شاهکار مکتب اهل بیت (ع) از آغاز غیبت تا کنون و بزرگترین تحول سیاسی در قرن 20 میلادی است. امام راحل فرمودند: بزرگترین نعمت الهی که خداوند به ملت ایران هدیه کرد، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است. با وجود این برکات، اگر چه ما قدرشناسان خوبی نبودیم اما قطعا روز قیامت از ما سئوال خواهند کرد که با این نعمت چه کردید؟ به هر صورت این نشست موضوع بسیار خوبی است و مکتب امام راحل باید تدوین شود. مکتب امام خمینی شامل دهها مکتب است. یک نمونه آن سردار سلیمانی است که رهبر انقلاب فرمودند مکتب سلیمانی. بنابراین لازم است مکتب امام خمینی را در حوزههای مختلف بحث و ارائه کرد.
در میان جنبهها و رویکردهای مختلف مکتب امام، بعد سیاسی آن بسیار مهم و برجسته است. اگر هم میگوییم انقلاب اسلامی بزرگترین رهاورد امام خمینی است، قاعدتا ابعاد معرفتی، فلسفه و اندیشه سیاسی امام این بخش را پوشش میدهد که بسیار قابل توجه است.
موضوع بحث ما «حکمت سیاسی» است. ما 13 شاخه سیاسی داریم. بنده حکمت سیاسی را انتخاب کردم به این دلیل که حکمت سیاسی ویژگیهای مختص خود را دارد و شاید مکتب سیاسی امام را با این ادبیات راحتتر بتوان مطرح کرد. حکمت یک اصطلاح قرآنی است و فیلسوفان ما هم همین اصطلاح را برای فلسفه خود انتخاب کردند. از فارابی به عنوان حکیم فلسفه مشاء، سهروردی حکمت اشراق، ملاصدرا حکمت متعالیه، برای همه آنها کلمه حکمت را به کار بردند. این اصطلاح ادامه پیدا کرد و ملاصدرا نام کتاب خود را حکمت متعالیه گذاشت. البته ابتدا ابن سینا بحث حکمت را مطرح کرد و بعد ملاصدرا آن را تقویت نمود. افتخار این دسته از فلاسفه این بود که کارشان را حکمت مینامیدند. به دلیل آنکه هم حاوی فلسفه بود، هم معانی فلسفه را پوشش میداد و هم حکمت قرآنی را تقویت میکرد. لذا به نظر میرسد که اصطلاح «حکمت»، این بخش از مکتب امام را به راحتی پوشش میدهد.
حکمت از لحاظ لغوی به معنای فرزانگی، برجستگی، دانش متقن، قاطع، شفاف و بدون ابهام است. در قرآن کریم راجع به لقمان که به او لقمان حکیم میگویند پانزده ویژگی حکمت برای لقمان گفته شده است. اگر بخواهیم نگاه تاریخی به حکمت به این معنا کنیم، فلسفه فارابی و مشائیان را میتوان فرزانگی عقلی و برهانی نامید. فلسفه اشراق را میتوان فرزانگی عقلی اشراقی نامید. همچنین فلسفه ملاصدرا را فرزانگی عقلی، عرفانی و دینی نامید. هرچه به جلو میرویم یک قید به آن اضافه میشود. این قید نشان میدهد که فلسفه ما به دین نزدیکتر میشود.
همه هنر فارابی این بود که توانست فلسفه یونانی ارسطو و افلاطون را ترجمه دینی کند و مبانی و مسائل دینی را تکثیر کند و فلسفه الحادی یونان را رنگ و رخسار دینی بدهد. اما هرچه بود در پارادایم یونانی و در چارچوب طبیعت گرایی یونانی بود. فارابی همه تلاشش را به کار برد و در دو کتاب «آراء اهل مدینه فاضله» و « سیاست مدنیه» به 5 بخش آراء خود مبانی دینی اضافه کرد تا فلسفه یونان را دینی کند. بنابراین همه تلاش این بود که فلسفه و حکمت به دین نزدیک شود. از فارابی شروع شد و به ابوعلی سینا رسید. او یک گام جلوتر آمد و حکمت را با قرآن نزدیک کرد. شیخ اشراق به ابن سینا رسما اعتراض کرد و گفت شما فلسفه را خوب در خدمت معرف قرآن نیاوردی و من این کار را میکنم و حکمت الاشراق را نوشت. ملاصدرا به همه آنها محترمانه گفت که شما کم گذاشتید و تفسیر قرآن، تفسیر اصول کافی، معارف دین و اشراق دینی باید تقویت شود. لذا گفت من همه برهانها از جمله برهان فارابی و اشراق را در خدمت قرآن به کار میبرم. ملاصدرا نگفت که من برهان را قبول ندارم، بلکه گفت برهان را در خدمت قرآن به کار میگیرم و همین کار را کرد. اما با همه این اوصاف و فرآیند که فلسفه دارد به سمت دین و قرآن میآید اما کاستیهایی دارد. هر مقدار از این طرف به سمت دین میآید، از آن طرف ذهنی و آسمانی میشود.
فلسفه فارابی واقعا فلسفه سیاسی به معنای خاص بود. یعنی مدینه فاضلهای را طراحی کرده بود که دقیقا مشکلات جامعه را میدید و با نگاه عقلی فرا نگر حقیقی، به صورت نظری ناظر به مسائل جامعه بود. 72 مدینه غیرفاضله و 16 مدینه فاضله طراحی کرد تا ناظر به مشکلات جهان اسلام باشد و همانجا نشان داد که از فلسفه یونان فاصله گرفته است. در عین حال هیچگاه فلسفه فارابی مبنای تئوریک یک نظام انقلابی نشد. هیچگاه فلسفه فارابی منجر به یک تحول سیاسی جدی نشد، بلکه منزوی شد. بعدها فارابی به انزوا رفت و حتی به صورت مبهم وی را در فلسطین ترور کردند.
سهروردی آمد فلسفه را عرفانی کرد اما از زندگی فاصله گرفت و آن را به سمت خواص و یک سری عارف و نخبه برد. توده مردم از فلسفه فاصله گرفتند و فلسفه دیگر نقش حل مشکل جامعه را نداشت. چنین ادعایی هم نداشت. امتداد اجتماعی کلا گرفته شد. سهروردی یکسری حرفهای سیاسی زد که خوب است و سرجایش هم مهم است ولی دیگر حلال مشکلات جامعه نشد.
بعد ملاصدرا آمد و در تعریف فلسفه گفت که حکمت و فلسفه سیاسی، دانش رسیدن به حقایق بالا غیر از طبیعیات و ریاضیات است. ریاضیات و طبیعیات در دوره فارابی و سهروردی جزء فلسفه بود. اما ملاصدرا فلسفه را در امور عامه برد و الهیات به معنی الاخص را در اوج برد. فقط عرفا میفهمیدند چکار میکنند و فلسفه عملا از دسترس توده جامعه و زندگی عمومی کاملا فاصله گرفت و در امور عامه و یک سری کلیات نظری و فلسفه مطلق قرار گرفت. مطلق بودنش به این معناست که امتداد اجتماعی در جامعه ندارد و مضاف به سیاست و جامعه نیست.
حکیم انقلاب اسلامی امام راحل همه فلسفه گذشته را بکار گرفت. براهین مشائیان، اشراق و عرفان اشراقیان را بکار گرفت. حکمت متعالیه صدرائی را سالهای زیادی تدریس کرد، مسلط شد، هضم کرد و به عرفان تبدیل کرد.
دقت کنید کتاب فلسفی از امام کم میبینید ولی کتابهای عرفانی امام بیشتر از فلسفه هستند. عرفان امام همان فلسفه است ولی عرفانی هستند. مصباح الهدایه و چهل حدیث ظاهرا کتابهای عرفانی هستند ولی اینها مبنای فلسفی دارند. چون حضرت امام دو گام فلسفه را از مسیر تاریخ به دین نزدیک کرد؛ یکی اینکه عرفان را به قدری تقویت کرد که گفت فلسفه ما همان عرفان ماست. شما ادبیات امام را هرکجا میبینید، ادبیات عرفانی است. ادبیات امام به گونهای است که انسان فکر میکند یک عارف حرف میزند، درحالی که یک فیلسوف بزرگ و نماینده فکری صدرایی است.
اوایل انقلاب کارگزاران نظام در محضر امام بودند که امام صحبت خود را عرفانی کردند و فرمود عشق فعلی، معشوق فعلی میخواهد. همان موقع بحث بود که چه شد امام یکباره وارد حوزه عرفان شد. به هرحال امام چکار کرد؟
حضرت امام عرفانی را که ملاصدرا به اوج آسمانها برده بود و اسفار اربعه درست کرده بود، همان را به سمت زندگی و جامعه آورد و میخواست یک سبک زندگی با آن درست کند. این عرفان و فلسفه آمده بود مشکل زندگی و مشکل انسانها را حل کند. علامه جوادی آملی فرمودند حکمت مطلق در عرفان ملاصدرا نمیتواند به صورت مستقیم وارد سیاست شود و باید برای آن پل بزنید و مبناسازی کنید. امام راحل به زیبایی مبناسازی کرد و همان حکمت و فرزانگی عقلانی را که در قضایای نظریه حقیقیه انتزاعی کلی بود، به سمت جامعه آورد و به انقلاب تبدیل کرد؛ یک تحول بزرگی که با دنیا در افتاد. یعنی فقط در خاک ایران نبود. همان موقع امام فرمود که آمریکا از شوروی بدتر، شوروی از آمریکا بدتر و انگلیس از هر دو بدتر است. امام راحل در همان حالی که با دنیا میجنگید، در ایران نیز شش تفکر و جریان سیاسی مقابل تفکر امام بودند. امام هم در مقابل اینها و هم در مقابل رقبای خارجی بود. به زیبایی توانست یک انقلاب بزرگ را در تاریخ دنیا به ثبت برساند.
در تاریخ کل فلسفه حتی دنیای غرب، هیچگاه فلسفه هیچگاه مبنای انقلاب نشد. بعدها غربیها پیشرفت کردند و توانستند به فلسفه سیاسیشان امتداد اجتماعی بدهند. تئوری پردازی کردند، وارد مسائل جامعه شدند ولی منشأ تحولات اساسی دنیای غرب و انقلاب کبیر فرانسه، فلسفه سیاسی نبود. بنابراین امام فلسفه را از اوج فلسفه مطلق به زندگی و اجتماع آورد. با وجود اینکه تئوریهای انقلاب اسلامی از فقه و ولایت فقیه گرفته شده است اما منشأ آن فلسفه امام هست. امام راحل در اوایل انقلاب با معقولیت و عقلانیت فلسفی، تفکرات مختلف، مارکسیستها، منافقین و ملی گراها را با توحید آشنا کرد. اول انقلاب که مردم در صف رأی گیری بودند، خانمهای بیحجاب و برخی با کروات و ظاهرهای متفاوت برای رأی در صف ایستاده بودند. یعنی جامعه به لحاظ فقهی هنوز دیندار نشده بود ولی به لحاظ فلسفی به سمت توحید و وحدانیت در حرکت بود. اینها مفاهیم حِکمی ما هستند نه مسائل فقهی ما. بنابراین یکی از بزرگترین شاهکارهای امام این بود که حکمت امام فقه را هم اشراب کرد.
از قرن هشتم از زمان علامه حلی تا انقلاب اسلامی اصلا کلامی نداریم. کلام به حاشیه رفته بود و حتی کتاب هم تولید نکردیم ولی حکمت سیاسی امام فقه و کلام ما را بارور کرد. حکمت سیاسی امام آنچنان بحثهای توحیدی و الهیاتی را زنده کرد – علیرغم اینکه آثار کمی داریم – که توحید به عرصه جامعه آمد. بقال و بزاز و اهل کوچه قبل از اینکه با دین و عبادت و فقاهت آشنا شوند، با اعتقادات کلان و با خدا آشنا شدند. خدایی که از صحنه زندگی حذف شده بود، به صحنه زندگی برگردانده شد و این شاهکار امام بود. بنابراین در این فرآیند فلسفه سیاسی و حکمت، کار بزرگی که امام کرد این بود که حکمت را سیاسی کرد.
محور بحثهای امام در دوران نجف تا سالها بعد از انقلاب، بحث اسلام سیاسی است. امام قسم میخورد و میفرمود والله همه اسلام سیاست است. در مدرسه فیضیه فریاد میزد که اسلام سیاست است. من فقط تیترهایی را بگویم که امام نسبت به فلسفه و حکمتهای سیاسی گذشته چه کار بزرگی انجام داد که اینها را جزو مکتب امام راحل بدانیم. فارابی بسیار فیلسوف بزرگی است و با اینکه منشأ فلسفه او از افلاطون و ارسطو آمده است اما فلسفه آنها را بازسازی و اسلامی سازی کرده است. اما در عین حال وقتی فارابی با آن عظمت را کنار امام راحل میگذارید، میبینید اصلا نمیشه مقایسه کرد. امام به دین عزت داد و مکتب اهل بیت را برجسته کرد. این روزها با این مشکلاتی که در کوچه و بازار برای وضعیت اقتصادی و جامعه پیش آمده است، گاهی به سمتی میرویم که خجالت میکشیم بگوییم انقلاب چه شد؟ با همه این اوصاف، هنوز شاهکار امام عظمتی است که با همه مشکلاتی که امروز در جامعه داریم، باید با همان عظمت از او یاد کرد.
فارابی بر اساس فضائل قرآنی مدینه فاضله درست کرد. جهل و گمراهی و از این دسته مفاهیمی که در قرآن وجود دارد را بر روی مدینه فاضلههای خود گذاشت؛ مدینه فاضله، مدینه جاهله، مدینه ضالّه. اینها اصطلاحات قرآنی بود که در مدینه فاضله خود بکار گرفت. در زمان غیبت صغری و در زمانی که جامعه شیعه دچار بحران شده بود و بنا به تعبیری 100 سال دوران تحیر جامعه شیعه است، تمام همّ و غم بزرگان این بود که احادیث را جمع آوری کنند و خوب هم کار کردند. علما دست بکار شدند و فقاهت را احیا کردند. فقه و ولایت فقیه را نوشتند. در همین دوران فارابی به کمک فقها آمد و حکمت و فلسفه را در فقه آورد و پنج مدل حکومت طراحی کرد و گفت مدل سوم، ولایت فقیه است؛ یعنی بعد از پیامبر و ائمه رهبری جامعه به فقیه جامع الشرایط میرسد. فارابی فوق العاده راجع به ولایت فقیه بحث کرده است. امام راحل هم شبیه فارابی همین کار را کرد. دقیقا در دورانی که دین از سیاست جدا شده بود و حاکمیت دست طاغوت و کفر و الحاد و غربی و شرقی افتاده بود، امام از حکمت و عرفان به سمت فقاهت برگشتند. شما در یک دوره تاریخی میبینید که حضرت امام عرفان، حکمت و فلسفه خود را کمرنگ کرده و به سمت فقه و مباحث اجتهادی رفتند تا به نظریه ولایت فقیه رسیدند.
امام هم مانند فارابی از فلسفه و حکمت و عرفانش به سمت فقه آمد و نظریه ولایت فقیه او از عرفان و فلسفه ایشان گرفته شده بود. لذا در خط اول کتاب ولایت فقیه میفرماید ولایت فقیه روایت نمیخواهد، بلکه حکمت، عقلانیت و ضرورت و هضم اصل اسلام میخواهد. لذا آنجا فرمود کسی که احکام دین، مقررات اسلام و حکومت اسلامی را فقط تصور کند، بالبداهه تصدیق خواهد کرد که حکومت اسلامی واجب و ضروری است و نیاز به روایت ندارد.
حضرت امام عقلانیت حِکمی را به کمک فقه آوردند و عقل را منبع اجتهاد دانستند نه روش اجتهاد؛ یعنی اصل حکم را از درون عقل بیرون کشیدند و به عقلانیت بها دادند. این تأثیر حکمت امام بود. لذا حضرت امام با کمک حکمت و فلسفه، فقاهت را اشراب کرد و فقهی درست کرد که هیچ کس چنین فقهی نداشت. وقتی امام میگوید والله همه دین ما سیاست است، این از کجا آمده است؟ این از ضرورتهای عقلی است که امام به لحاظ حِکمی به آن رسیده است. لذا حکمت امام خمینی با حکمت فارابی و سهروردی و ملاصدرا تفاوت داشت. سوال این است که با فلسفه ملاصدرا میتوان یک روستا را اداره کرد؟ عظمت و بزرگی ملاصدرا در جای خود ثابت شده است و نمیخواهیم کوچک بشماریم اما فلسفه ملاصدرا در عالم دیگری است و اموری را گفته که خیلی عام هستند و آنها را احیا کرده است. این کار خوبی است اما حکمت سیاسی امام آمد که زندگی را بچرخاند. امروز افتخار ما این است که به لحاظ سیاسی، بر همه دنیا فخر میکنیم و استدلال ما همه از ناحیه حکمت سیاسی امام است.
مرحوم فیض کاشانی بسیار مفسر بزرگی است اما قابل مقایسه با امام نیست. به جرات می توانم بگویم امام با میرداماد، میرفندرسکی و بالاتر از اینها ملاصدرا قابل قیاس نیست. ما امروز با حکمت صدرایی زندگی میکنیم و امام حکمت صدرایی را به خوبی هضم کرده است و بسیاری از مواردی را که امام گفته است حتی در مخیله ملاصدرا هم نمیگنجید که یک روزی بگویند اینها بحث سیاسی است. همه علما بزرگ هستند اما حقیقتا امام را به جهات مختلف نشناختیم.
اگر به طور خلاصه بخواهم عرض کنم اینکه فارابی حکیم و فیلسوف برهانی خیلی قوی بود. به سهروردی رسید و او گفت که فارابی یک چیزی کم گذاشته است و آن اشراق و عرفان و معنویت است و لذا سهروردی دو شخصیتی شد. بعد به ملاصدرا رسید و او هم معارف قرآن و اهل بیت را اضافه کرد و ملاصدرا بزرگ و سرآمد و بی نظیر شد. به امام راحل که رسید گفت آن سه تا خیلی خوب هستند اما آنها این معارف را برای کجا میخواهند؟ این معارف باید برای کمال انسان و انسان سازی باشد. اگر کارخانه انسان سازی است باید این معارف امتداد اجتماعی پیدا کنند و امام این امتداد را به آن اضافه کرد و به انقلاب و تحول و خود آگاهی تبدیل شد. اگر امروز ما اینجا نشستیم به یمن وجود و مکتب امام راحل است.
افلاطون 2500 سال قبل از اسلام بوده است. روزانه راجع به افلاطون و ارسطو و سقراط کتاب چاپ میشود. یعنی بحثهای آنها در همه علوم و همه دانشگاهها وجود دارد. اینها مرده پرستی و نبش قبر نیست، احیای تفکر است. انسانیت قبل از اینکه به شکم و غذا و آرامش و امنیت و عدالت اجتماعیاش مرتبط باشد، به تفکر و عقلانیت او است. خداوند گفت انسان عاقل و مسلمانها انسان ناطق ترجمه کردند. همه اینها نشان میدهد که عقلانیت مهم است. در ضمن امام راحل انقلابی کرد که خیلی برکات داشت. پیامبر اسلام 13 سال در مکه، کوچه به کوچه رهبر یک نهضت انقلابی شد و روزانه کتک میخورد و با تمام توان ایستاد و مأموریت نداشت که با مردم مقابله کند. در این 13 سال یک لگد به بتها در کعبه نزد چون ماموریت نداشت. اما ایستاد و نتیجه گرفت. انقلاب اسلامی 40 سال است آمده است و در این مدت بی نقص نیست. قبول داریم در اقتصاد به بن بست رسیدیم و بی تدبیری و ناکارآمدیهای روحانیت و غیره را میبینیم. اما ما روحانیت چه کردیم؟ ما مسئول تقویت مبانی تئوریک این نظام بودیم، ما ادعای اسلام سیاسی و مدیریت زیست جهان اسلام را داشتیم تا به دنیا ارائه دهیم اما چکار کردیم؟ یک کتاب نشان دهید. خودمان کم کاری کردیم اما انقلاب اسلامی هنوز هم درخشش دارد.
عدالت توزیعی دقیقا در راستای عقلانیت ابزاری است و عمدتا در اقتصاد مطرح است. امام یک حکیم، فیلسوف و سیاستمدار بود که توانست یک انقلاب بزرگ را رهبری کند و ادعا نداشت که اقتصاد میداند. اما امام انقلاب کرده و بستری را برای عدالت توزیعی فراهم کرده است که باید این اتفاق بیفتد. شما حتی از امام معصوم هم نباید انتظار داشته باشید که همه کارها را او انجام دهد. مگر پیامبر اسلام همه کارهای مملکت را خودش انجام میداد؟ از تخصصهای مختلف مشورت و استفاده میکردند. اینها نشان میدهد که هنر امام در سیاستمداری و حکمت و مدیریت کلان است که باید بتواند از همه تخصصها و ظرفیتها برای شکوفایی جامعه استفاده کند اما نباید انتظار داشت که خود امام تخصصهای مختلف را داشته باشد، کما اینکه فارابی و افلاطون نیز اینگونه نبود. لذا ما مرده پرستی نمیکنیم بلکه داریم گنج یابی میکنیم. امام خمینی گنجی بود که باید کشفش کنیم. چرا؟ نمیخواهیم به 40 سال قبل نزد امام برگردیم. بلکه میخواهیم امام را برای 40 سال بعد بیاوریم و زندگی امروز را حل کنیم. سلفی گری یعنی بازگشت به سلف صالح و مانند پیامبر و اصحاب پیامبر زندگی کنیم. عقلانیت امام میگوید حکمت و دین دوره پیامبر را متناسب با امروز بازسازی کنید و گرفتاری امروز را با آن حل کنید. این سلفی گری نیست بلکه عقلانیت اجتهادی است و با اجتهاد، حرفهای گذشته را برای امروز میآوریم.